جدول جو
جدول جو

معنی پس روی - جستجوی لغت در جدول جو

پس روی
پیروی اتباع تبعیت متابعت
تصویری از پس روی
تصویر پس روی
فرهنگ لغت هوشیار
پس روی
مقابل پیش روی، حرکت به عقب، پیروی، متابعت
تصویری از پس روی
تصویر پس روی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس روی کردن
تصویر پس روی کردن
پیروی کردن تبعیت کردن اتباع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس ورد
تصویر پس ورد
گذرواژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از از روی
تصویر از روی
بطریق از راه: از روی انصاف. توضیح دائم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتروی
تصویر پاتروی
فرانسوی گشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر رویی
تصویر پر رویی
بی شرمی بی حیایی دریدگی وقاحت مقابل کم رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر روزی
تصویر پر روزی
گشاده روزی گشاده رزق مقابل کم روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب روی
تصویر آب روی
حرمت، عزت، شرف، اعتبار، ناموس، جاه، قدر، شان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پد رود
تصویر پد رود
خداحافظی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک روی
تصویر پاک روی
عمل آنکه پاک رو باشد پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
از پس رو تابع تالی پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ روی
تصویر چپ روی
تند روی، مخالف رژیم و سیاست عمومی کشور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر فوی
تصویر پر فوی
فرانسوی پیشبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریروی
تصویر پریروی
که رویی چون پری دارد پریچهره زیبا روی خوبروی پریرخ پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس دوزی
تصویر پس دوزی
دوخت پشت لباس با دست و باصطلاح خیاطان نوعی دوختن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس خور
تصویر پس خور
بازمانده غذای دیگران را خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشرو بجلو رفتن پیشرفت، ترقی ارتقا، پیشوایی قیادت: آلت خسروی و پیشروی همه داده است مر ترا یزدان. (فرخی)، تجاوز کردن از حد طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ روی
تصویر چپ روی
با سیاست دولت مخالفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس دوزی
تصویر پس دوزی
دوختن پشت پارچه یا لباس با دست، دوختن آستر لباس به رویۀ آن با دست، کوک زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
پیشرفت، پیش رفتن، پیشوایی، راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب روی
تصویر شب روی
راه رفتن در شب، شبگردی، کنایه از راهزنی یا عیاری در شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس ران
تصویر پس ران
((پَ))
پس راننده، راننده شتر، حاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس دوزی
تصویر پس دوزی
((پَ))
دوختن لبه لباس با دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس خور
تصویر پس خور
((پَ خُ))
کسی که بازمانده غذای دیگران را می خورد، بازمانده غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
((رَ))
پیشرفت، رشد، پیشوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جوی
تصویر پی جوی
((پَ یا پِ))
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
((س پَ. رَ))
تابع، پیرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
پیرو، پس رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Forwardness
دیکشنری فارسی به انگلیسی